نویسندگان: دکتر كامبیز كامكاری
دکتر غلامعلی افروز



 

چارلز ادوارد اسپیرمن (1) كه در دهم سپتامبر 1863، در شهر لندن به دنیا آمده بود و در هفتم سپتامبر 1945 در هشتاد و دو سالگی فوت كرد، یكی از روان شناسان مشهور انگلیسی بود كه در توسعه‌ی علم آمار فعالیت چشمگیری كرد و می‌توان او را به عنوان پیشرونده‌ای از تحلیل عامل (2) و حتی روان سنجی محسوب كرد. ضریب همبستگی رتبه‌ای اسپیرمن (3) و مدل هوش عمومی انسان، از دستاوردهای این دانشمند بزرگ است كه سبب شده امروزه تحقیقات فراوانی درباره‌ی آن صورت بگیرد.
اسپیرمن، از ابتدا به مطالعه‌ی روان شناسی نپرداخته بود، وی بعد از اینكه 15 سال در ارتش بریتانیای كبیر به عنوان افسر مخصوص، به فعالیت مشغول بود، تلاش كرد تا به دریافت درجه‌ی دكترای تخصصی در روان شناسی آزمایشی (4) نائل آید. از آنجایی كه در كشور انگلستان، روان شناسی به عنوان شاخه‌ای از فلسفه مطرح می‌شد، وی به شهر لایپزیك رفته و زیرنظر ویلیام وونت، به فراگیری دانش روان شناسی آزمایشگاهی پرداخت تا اینكه در سال 1906، مدرك تخصصی خود را دریافت كرد.
در واقع اسپیرمن، در سال 1897 و در سی و شش سالگی، به شهر لایپزیك رفت. وی علاقه‌ی فراوانی را به روان شناسی نشان می‌داد و ابزارهای آزمایشگاهی متخصصان روان شناختی را با دقت تمام موشكافی می‌كرد. هرچند كه اسپیرمن علاقه و تلاش بسیاری داشت، به علت اینكه مأمور ارتش انگلستان بود و باید نقش مؤثری را در امنیت كشور به عهده می‌گرفت، از ادامه‌ی تحصیل سر باز زده و مأموریت خاصی را در قاره‌ی آمریكا به عهده گرفت تا بتواند به عنوان افسر ارتش انگلستان در جنگ آفریقای جنوبی مشاركت داشته باشد. بعد از به اتمام رساندن این مأموریت، دوباره به لایپزیك برگشته و در سال 1901 تحقیقات خویش را درباره‌ی همبستگی، تحلیل عامل و هوش پی‌گیری كرد. وی به عنوان افسر نظامی عالی‌رتبه، نه تنها دبیر مركز عالی دفاع در دوران جنگ بود، بلكه نقش قائم مقام آجودانی را در منطقه‌‌ی جنگی جنوب آفریقا نیز به عهده داشت.
وی در سال 1904 توانست مقالات معتبری را در حیطه‌ی تحلیل عامل به چاپ برساند و همبستگی رتبه‌ای خود را به جهانیان عرضه كند. در همین سال بود كه مقاله‌ی جنجال برانگیز «اثبات و اندازه گیری همخوانی بین دوچیز» (5) را در مجله‌ی روان شناسی به چاپ رساند و نظریه‌ی دوعاملی هوش را مطرح كرد. در تدوین مقالات، هولزینگر (6) به عنوان همكار اصلی‌اش، دیدگاه وی را نقد كرد و نقش مؤثری در تدوین این مقالات به عهده داشت. او پس از تدوین مقاله‌ی فوق، به تدوین و مفهوم سازی هوش عمومی پرداخته و مقاله‌ای را به نام «هوش عمومی» چاپ كرد كه در آن شیوه‌های عینی در اندازه گیری هوش را مطرح ساخت.
اقدامات و مطالعات اسپیرمن درباره‌ی روان‌سنجی افزایش یافت تا در سال 1907، مقاله‌ای را به جهانیان عرضه كرد و فرمول‌هایی را برای اندازه گیری واقعی همبستگی مطرح ساخت. از این مقالات می‌توان به عنوان یكی از مهمترین مقالات روان سنجی یاد كرده كه در تحلیل‌های چندمتغیری، مباحث گوناگونی را مطرح كرده است. در این مقاله كه با عنوان «طرح فرمول‌هایی برای اندازه گیری همبستگی واقعی» (7) شناخته می‌شود، به فرمول‌های ریاضی برای تحلیل عامل سلسله مراتبی بسیار توجه كرد و باعث شد تا علم روان‌سنجی توسعه یابد (كمپبل (8)، 1994).
از سال‌های 1910 به بعد، ویلیام مك دوگال، حمایت بسیاری از وی كرد و در سال‌های بعد در دانشگاه‌های مختلف، مسئولیت‌های متعددی را برعهده گرفت. هرچند كه وی در سال 1911، درجه‌ی پروفسوری را در فلسفه‌ی ذهن و منطق‌ (9) به دست آورد، ولی همواره تلاش می‌كرد تا مسئولیت نظام‌های روان شناسی را برعهده گیرد.
با تأكید بر اینكه اسپیرمن تحت تأثیر گالتون و فرضیه‌ی ضریب همبستگی وی قرار گرفته بود، ولی بهره‌گیری از روش‌های ریاضی در تحلیل ذهن انسانی و شناخت مفاهیم فلسفی در حیطه‌ی ذهن و منطق انسان باعث شد تا از این دانشمند به عنوان فیلسوف ریاضیدان روان سنج یاد شود؛ فردی كه در بیان نظریه‌هایش به یافته‌های تجربی در پرتو فنون پیشرفته‌ی روان سنجی با تأكید بر علم ریاضی، بسیار توجه می‌كرد.
در سال 1923، عقاید اسپیرمن درباره‌ی شناسایی ماهیت، تحول و اندازه گیری هوش، در كتاب معروفش به نام «ماهیت هوش» (10) به چاپ رسید. در این كتاب، به اصول شناخت، تفكر خلاق و دیگر مهارت‌های شناختی پرداخته شده و با استناد به جداول آماری و مقادیر همبستگی، عنوان شد كه هوش را می‌توان دو عامل متفاوت در نظر گرفت. آن دسته از كنش‌های شناختی كه با یكدیگر همبستگی مثبت دارند و باید به عنوان یك عامل در نظر گرفته شوند، توانش شناختی عمومی بوده و در دیگر زمینه‌های توانش اختصاصی، مؤثر واقع می‌شوند (دپارتمان ارتش (11)، 2005).
روند مطالعات اسپیرمن درباره‌ی توانمندی‌های شناختی انسان، به پایان نرسید، ولی وی مسیر مناسبی را در شناسایی هوش ترسیم كرد. چاپ كتاب «توانایی‌های انسان» (12) در سال 1927 و «ذهن خلاق» (13) در سال 1931 مبنایی دقیق را برای توانمندی انسان با تأكید بر همپوشی بین خلاقیت و هوش عمومی مشخص ساخت كه هنوز هم مورد تأیید اكثریت پژوهشگران است. اقدامات اسپیرمن برای شناسایی توانایی‌های عمومی، با جذب نیروی نظامی ممتاز، به اتمام نرسید، به طوری كه استخدام افسران عالی‌رتبه نیز با استناد به توانایی‌های شناختی و عامل g صورت می‌گرفت تا از این طریق عقاید اسپیرمن در صحنه‌های نظامی آزموده شود.
موفقیت اسپیرمن در انتخاب نظامیان فوق، با تأكید بر كنش‌های شناختی و عامل هوش عمومی باعث شد كه در دهه‌های بعد، آزمون ماتریس‌های پیشرونده‌ی ریون به عنوان ابزاری مقبول در گزینش نیروی انسانی ارتش انگلستان ملاحظه شود، بی‌علت نیست كه ریون در آزمون سازی به اندازه گیری هوش عمومی یا عامل g پرداخته است. بستری كه اسپیرمن پایه ریزی كرده و ریون آن را توسعه داده، از فعالیت‌های كاربردی‌اند كه هنوز هم ادامه دارند، زیرا كه بازدهی مقبولی داشته‌اند.
مطالعات كاربردی اسپیرمن، تنها بر روی نظامیان و در صحنه‌های جنگی خلاصه نمی‌شود، بلكه بررسی‌های دقیق درباره‌ی كنش‌های شناختی نوجوانان در مدرسه‌ی ویلیج (14)، باعث شد تا وی بتواند به همبستگی مثبت بین توانمندی در نُت خوانی، مهارت‌های ریاضی، استدلال و تجسم فضایی در بین نمونه‌های تحقیق و یا دانش آموزان مدرسه‌ی فوق دست یابد و مبنای نظری و تجربی را در بهره گیری از تحلیل عامل نشان دهد.
اسپیرمن، در ساختارسازی نظریه‌اش تحقیقات و آزمون‌های بسیاری را از نمونه‌های تحقیقش به عمل می‌آورد تا بتواند طیف وسیع‌تری از چندین حیطه‌ی متفاوت توانایی‌های شناختی (15)‌ به دست آورد. هنگامی كه او به بررسی دقیق یافته‌های آماری از این گونه آزمون‌های متفاوت می‌پرداخت، به یافته‌ی تكان دهنده‌ای دست یافت كه به همبستگی شدید بین نمرات فرد در چندین حیطه‌ی متفاوت از توانایی شناختی معطوف بوده؛ به بیان دیگر، اگر یك فرد خاص، عملكرد مطلوبی را در آزمون توانایی كلامی نشان دهد (به عنوان یكی از حیطه‌های توانایی شناختی)، پس همان شخص در آزمون‌های حافظه و مهارت‌های ذهنی و عملكرد ریاضی (دیگر حیطه‌های توانایی شناختی)‌ نیز نمره‌ی بالایی كسب می‌كند.
اسپیرمن، پس از اینكه تحقیقات فراوانی را انجام داد و اصطلاح «چندگانگی مثبت» (16) را به «ضریب همبستگی مثبت شدید بین تكالیف شناختی» اطلاق كرد، نام دیگری به این مجموعه‌های تكالیف شناختی داده و اصطلاح «عامل g» یا عامل هوش عمومی (17)‌را در ادبیات روان شناختی پایدار كرد.
وی نظریه‌ی عامل g را در مقاله‌ی كلاسیكی كه در سال 1904 منتشر شد، مطرح كرد و پس از اینكه روابط بین مهارت و چیرگی كودكان در موضوعات متنوع درسی را با نمرات آنها در آزمون‌های تشخیصی لمسی، شنیداری و دیداری تحلیل كرد، به بحث در باب «سلسله مراتب عوامل هوشی خاص» پرداخت و نتیجه گرفت واقعیات به دست آمده، نشان می‌دهند كه همه‌ی شاخه‌های فعالیت هوشی، در اصل دارای یك عملكرد (یا گروهی از عملكردهای بنیادی) مشترك‌اند (عامل g یا عامل عمومی و مشترك)، در صورتی كه به نظر می‌رسد، دیگر عناصر یا عناصر خاص بر فعالیت (عامل S یا خاص) در هر مورد، كاملاً متفاوت از تمام موارد دیگر می‌باشند. او مدعی بود كه عامل g، هم در امور مربوط به تشخیص و هم در نحوه‌ی عمل كودكان در مدرسه به چشم می‌خورد، هرچند كه دیگران بعدها مجادله‌ی او را در باب ارتباط نزدیك توانایی‌های تشخیصی و هوش عمومی رد كردند، اما مشخص شد كه عامل g اسپیرمن با عملكردهای پیچیده‌ای كه متضمن استدلال و داوری باشند، همبسته است. در سال 1905 بود كه اسپیرمن، از روش همبستگی برای تحلیل عناصر تشكیل‌دهنده‌ی استعدادها استفاده كرد و متوجه شد همه‌ی آزمون‌ها، خود همبستگی مثبت دارند و سلسله مراتبی بین آنها وجود دارد. بنابراین، با استفاده از نظریه‌ی دوعاملی خود، مطرح كرد عامل «g» كه در همه‌ی فعالیت‌ها دخالت می‌كند، موجب می‌شود كه نتایج همبستگی بالا باشد (ماهر، 1368).
با توجه به هم عصری اقدامات اسپیرمن و جنبش آزمون سازی بینه، می‌توان اظهار كرد همچنان كه بینه به آزمون سازی و نظریه پردازی در حیطه‌ی هوش می‌پرداخت، اسپیرمن نیز با بررسی‌های آماری درباره‌ی شناسایی ماهیت هوش، تحقیقات فراوانی كرده و سعی كرد تا بتواند روابط موجود بین نمرات آزمودنی‌ها در آزمون‌های شناختی متفاوت را مشخص كند. با پیدایش فن تحلیل عاملی و به كارگیری آمار ریاضی در روان شناسی، مطالعه‌ی علمی وابستگی كاركردهای ذهنی و مطالعه‌ی ساختار صفات روانی، امكان پذیر شد. با استفاده از این فن، می‌توان همبستگی‌های موجود در بین مواد یا سؤال‌های تست‌های مختلف را محاسبه كرد و در نتیجه گروه سؤال‌هایی را كه همبستگی بیشتری با هم دارند و نیز عواملی را كه در فعالیت‌های مختلف روانی وارد عمل می‌شوند، مشخص كرد. اسپیرمن كه این فن را در سال 1904 برای نخستین بار كشف كرد، با استفاده از روش ریاضی، نظریه‌ی مشهور خود را كه نظریه‌ی دوعاملی نامیده می‌شود، به وجود آورد. او در تحقیقات خود به این نتیجه رسید كه هوش همه‌ی افراد بشر از دو عامل تشكیل شده است:
الف) توانش عمومی
ب) توانش‌های اختصاصی
بدین ترتیب، برای نخستین بار و به منظور سنجش فعالیت شناختی، مدلی ارائه كرد كه بر پایه‌ی آن، عامل معروفg یا «توانش عمومی» در همه‌ی كاركردهای شناختی دخالت دارد (افروز و هومن، 1380).
در مجموع، می‌توان مطرح كرد كه فعالیت‌های اسپیرمن درباره‌ی تحلیل عامل با توجه به مدل سلسله مراتب كلاسیك (18) طراحی شده است كه این مدل توسط اسپیرمن و هولزینگر در سال 1904 ارائه شد:
با بررسی نقادانه‌ی دیاگرام فوق، می‌توان از عامل g به عنوان توانمندی عمومی و یا هوش عمومی یاد كرد كه از طریق همبستگی بین طیف وسیعی از مهارت‌های شناختی همانند توانایی كلامی (19)، استدلال ریاضی (20) و تصویرسازی (21) تجسمی به دست آمده است.
امروزه نیز، برخی از پژوهشگران علوم شناختی از عامل g یا هوش عمومی، به عنوان ساختاری در توصیف و تبیین هوش یاد می‌كنند و به دنبال شناسایی نواحی در كورتكس مغزند. آنان اعتقاد دارند عامل g می‌تواند به عنوان كارایی پردازش اطلاعات (22) در نظر گرفته شود و توسعه‌ی این ناحیه در مغز كه از آن به عنوان ساختار فرضی (23)‌یاد می‌شود، موجبات سرعت در پردازش اطلاعات و دیگر تكالیف شناختی را فراهم می‌كند. این گونه موج تحقیقات براساس میزان سوخت و ساز گلوكز مغزی (24) هدایت می‌شود كه روان شناسان فیزیولوژیك و روان شناسان شناختی سردمدار این نهضتند.
از طرفداران امروزی «هوش عمومی» و یا «هوش به عنوان یك عامل»، می‌توان به آرتور، آر جنسن (25) (1993) در دانشگاه كالیفرنیا در بركلی (26) اشاره كرد. وی در تبیین هوش به عنوان یك عامل، به مبنای نورولوژیكی هوش (27) اشاره داشته و سرعت پردازش و انتقال اطلاعات (28) را با مسیرهای عصبی (29) مرتبط می‌داند كه از یكسو فرایندهای حسی- حركتی و از سوی دیگر فرایندهای ادراكی- تعقلی را دربرمی‌گیرد. وی این آزمایش‌ها را وظایف شناختی پایه (30)‌ نامیده و از آنها به عنوان مبنای فیزیولوژی هوش یاد می‌كند.
این گونه اقدامات توسط افراد دیگری كه در حیطه‌ی مبنای نوروفیزیولوژی هوش فعالیت می‌كردند، پایه ریزی شده بود، از جمله‌ی این افراد می‌توان به كارل لشلی (31) اشاره كرد. وی با بررسی عملكرد نواحی خاصی از كورتكس موش‌های صحرایی، به دنبال شناسایی ماهیت هوش در رویكرد نوروفیزیولوژی بود. لشلی دریافت كه با برداشتن بافت مغزی (32)، هوش عمومی موش‌های صحرایی كاهش می‌یابد، از این رو، دریافت در موش‌های صحرایی، هوش عمومی یا عامل g وجود دارد كه رفتارهای مشخص‌تری را در موقعیت‌های دیگر موجب می‌شود.
عقاید اسپیرمن، نه تنها در دیدگاه پژوهشگران شناختی و افرادی همانند نوروپسیكولوژی‌ها مؤثر است، بلكه در دیدگاه ریموند. بی. كتل (33)، دیوید وكسلر (34)، آنه آناستازی (35)، جی. پی. گیلفورد (36)، فیلیپ ورنون (37) و حتی سیریل برت (38) نیز مؤثر بوده است و باعث گردید تا رهنمودهای كاربردی در نهضت ساختارسازی آزمون‌های هوشی، به خصوص آزمون‌های هوشی ریون متبلور شود. اصطلاح انرژی روانی (39) یا «عامل عمومی» و یا «هوش كلی» از اصطلاحات وی بوده كه می‌تواند بیانگر همبستگی مثبت و یا چندگانگی مثبت بین كنش‌های شناختی در كورتكس مغز انسان‌ها باشد.
دیدگاه اسپیرمن در حیطه‌ی هوش، از طریق تحلیل عامل به دست آمده است. وی با استناد به یافته‌های آماری و مدل‌های ریاضی اثبات كرد كه یك عامل عمومی، بر سطح هوش هر فرد حاكم است و می‌تواند زیرمجموعه‌هایی از فعالیت‌های آن را تعیین كند. او به این عقیده، اصطلاح چندگانگی مثبت را اطلاق می‌كند. در چندگانگی مثبت به ماهیت هوش با عنوان یك هوش عمومی (40) توجه می‌شود و اعتقاد در این است كه هوش عمومی می‌تواند همبستگی شدیدی را بین انواع متفاوت توانایی شناختی ایجاد كند.
در برخی از متون روان شناختی، می‌توان دریافت كه اسپیرمن در آغاز، به بررسی همبستگی بین زمان واكنش و توانایی‌های شناختی پرداخته و پس از اینكه دریافت، همبستگی شدیدی بین تكالیف شناختی با یكدیگر، همبستگی خفیفی بین زمان واكنش و تكالیف شناختی وجود دارد، در ذهن این دانشمند مفهومی جدید خلق شده است؛ بدین ترتیب كه توانایی‌های شناختی با یكدیگر همپوشی دارند و با زمان واكنش مرتبط نیستند. همپوشی بین توانایی‌های شناختی باعث شد تا وی، آنها را به صورت یك مجموعه‌ی كلی مرتبط با هم ملاحظه كند و از آن به عنوان یك عامل یاد كند. پس بی‌علت نیست كه اسپیرمن در تدوین نظریه‌اش، نیازمند بهره گیری از تحلیل عامل بود.
استفاده‌ی اسپیرمن از روش تحلیل عامل و شناسایی بارهای عاملی بین تكالیف شناختی و شناسایی همبستگی بین مهارت‌های شناختی، باعث شد تا وی روش تحلیل عامل را به گونه‌ی معتبر و كاربردی اصلاح كند و از آن برای شناسایی عوامل بنیادی در فهم و شناخت سازه‌ی هوش بهره گیرد. بنابراین، بدون هیچ شكی در اكثر منابع معتبر علمی، از اسپیرمن به عنوان بانی تحلیل عامل و حتی بنیانگذار روان سنجی یاد می‌كنند و اعتقاد دارند كه او، تلاش‌های فرانسیس گالتون را به ثمر رسانده است. بدین ترتیب این دو دانشمند انگلیسی، سنت روان سنجی را، با فلسفه‌ی كمیت گرایی (41)‌ به جهانیان معرفی كردند.
استفاده از قوانین كمیت گرایی و بهره گیری از مفاهیم فلسفی باعث شد تا اسپیرمن تحولی شگرف را در اندازه گیری هوش ایجاد كند. وی به صورت كمی و با تأكید بر روش تحلیل عامل، نه تنها به اندازه گیری هوش می‌پرداخت، بلكه تلاش می‌كرد تا بتواند ماهیت آن را مشخص سازد. این روند با پیروی از قوانین عینیت گرایی همراه بوده و از نقاط قوت اسپیرمن درباره‌ی اندازه گیری هوش محسوب می‌شود.
بنابراین، اسپیرمن در اندازه گیری هوش از آزمون‌های مداد-كاغذی استفاده كرده و به دنبال این بود تا بتواند براساس مواد كلامی و غیركلامی به اندازه گیری هوش عمومی بپردازد. از آنجایی كه هوش عمومی ماهیت عاری از فرهنگ دارد، اسپیرمن نیز تلاش می‌كرد تا در اندازه گیری هوش به فرایندهای عالی مغز توجه كرده و مهارت‌هایی از قبیل كشف رابطه و شناسایی قواعد انتزاعی را در نظر گیرد.
از جمله افرادی كه می‌توان دنباله روی روند اندازه گیری اسپیرمن از هوش دانست، ریون بود. وی با طراحی آزمون ماتریس‌های پیشرونده، تأثیرپذیری خویش را از اسپیرمن نشان داد و به گونه‌ای واضح مطرح ساخت كه ملاك نظری در طراحی آزمون هوش ماتریس ریون (42)، به نظریه‌ی اسپیرمن معطوف است. این روند كمیت گرایی، عینیت گرایی و ساختارسازی آزمون‌های هوش عاری از فرهنگ و عدم تأكید به آزمون‌های هوش كلامی، از جمله دستاوردهای روان سنج بزرگ یعنی چارلز ادوارد اسپیرمن در اندازه گیری هوش است.
شاید بتوان اظهار كرد كه دیدگاه خاص اسپیرمن در اندازه گیری هوش به بررسی یك سازه‌ی كلی یا تفكر منطقی معطوف بود. اعتقادی كه پس از مطالعات فلسفی فراوان و تدوین رساله‌ی دكتری‌اش در ذهن، متبلور شد. اسپیرمن در اندازه گیری هوش روندی متفاوت را دنبال كرده و از آن به عنوان یكی از قوای بنیادی مرتبط با تفكر منطقی یاد می‌كرد. این قوه‌‌ی بنیادی باید از مواد كلامی به دور باشد و هیچ گونه تأثیرپذیری را از فرهنگ نشان ندهد، زیرا كه ماهیت قوه‌ی بنیادی پایه، یا انرژی روانی و یا حتی هوش عمومی همه و همه درونی است و تأثیرپذیری شدیدی را از عوامل محیطی نشان نمی‌دهد.
با توجه به زندگی شخصی اسپیرمن، می‌توان دریافت كه وی به دنبال استفاده از دانش بنیادی در زمینه‌های كاربردی بود و از طریق بررسی ماهیت هوش، تلاش می‌كرد تا بتواند افراد بسیار تیزهوش یا نخبه را شناسایی كرده و در گزینش نیروی نظامی، از آنها استفاده كند. اسپیرمن، اعتقاد داشت انرژی روانی از جمله مواردی است كه می‌تواند توانمندی نیروی انسانی ار در صحنه‌های نظامی افزایش دهد. او از كلمه‌ی هوش عمومی، به عنوان واژه‌ی معادل انرژی روانی استفاده می‌كرد. كال ورنون (43) كه به طراحی آزمون هوش نظامی در سال 1937 پرداخته است، به روند آزمون سازی اسپیرمن توجه كرد و در حیطه‌های گزینش نیروی نظامی در مراكز مختلف كشور انگلستان، اقدامات بنیادی را پایه نهاد. به راستی، می‌توان تأثیرات چشمگیر این دانشمند را در زمینه‌های كاربردی روان شناختی و به خصوص روان سنجی مشاهده كرد.
علاوه بر فعالیت‌های شخصی اسپیرمن در حیطه‌های نظامی كه به توسعه‌ی روان شناسی نظامی منجر شد و تحول فزاینده‌ای را در گزینش نیروی انسانی ایجاد كرد، می‌توان به مفهوم سازی وی در حیطه‌ی هوش نیز توجه كرد. به عبارت كلی‌تر، می‌توان مطرح كرد كه فعالیت‌های اسپیرمن، در حیطه‌های نظامی خلاصه نشد؛ بلكه اسپیرمن با ابداع روش تحلیل عامل، ضریب همبستگی و دیگر مباحث روان سنجی، به پیشرفت علم كمك‌های چشمگیری كرد و ابزاری پیشرفته را برای روان شناسان به یادگار گذاشت. مفهوم سازی اسپیرمن از هوش عمومی و طرح نظریه‌ی دوعاملی، مهر تأییدی بر نظریه‌ی هوش به عنوان یك سازه‌ی كلی بوده و می‌توان مشاهده كرد كه این پژوهشگر از هوش به عنوان یك قوه‌ی بنیادی یاد می‌كند كه می‌تواند زیرمجموعه‌هایی را با عنوان توانش‌های اختصاصی به وجود آورد.
از نقاط ضعف فعالیت‌های اسپیرمن، باید به فقدان هنجارهای دقیق در حیطه‌ی آزمون‌های هوش اشاره كرد، زیرا كه این پژوهشگر تمایل چندانی را برای هنجاریابی آزمون‌های هوشی نداشته و اعتقاد داشت كه باید ابتدا ماهیت هوش را شناخته و پس از آن ابزارهای دقیق را برای آن طراحی و تدوین كرد. در این رهگذر، هنجاریابی و شناسایی اثرات عوامل فرهنگی- اجتماعی در ماهیت هوش، چندان مورد توجه اسپیرمن قرار نگرفت كه با شرایط زمان اسپیرمن، قابل توجیه بود.
به راستی نمی‌توان نقش این مرد بزرگ را در پیشرفت علم روان سنجی و توسعه‌ی نهضت هوش سنجی انكار كرد؛ انسان شایسته‌ای كه در تمامی دوران زندگی‌اش، دستاوردهای گرانبهایی را برای پژوهشگران، روان شناسان و حتی متخصصان روان سنجی برجای گذاشت. تأثیرگذاری فعالیت‌های اسپیرمن در اقدامات آزمون سازی، به خصوص بر افرادی همانند ریون و وكسلر كاملاً مشهود بوده و آنها خود را بی‌تأثیر از عقاید او نمی‌دانند. جدول زیر معرف اقدامات آزمون سازی اسپیرمن در حیطه‌ی توصیف هوش و اندازه گیری آن است:

تاریخ تقریبی

اقدامات چشمگیر

1901

تحقیقات منظم در حیطه‌ی مفهوم ضریب همبستگی و پایه گذاری مبانی تحلیل عامل

1904

طرح نظریه‌ی دوعاملی هوش با تأكید بر مفروضات همبستگی و تحلیل عامل

1906

دریافت مدرك دكتری تخصصی در روان شناسی

1911

دریافت مدرك دكتری تخصصی در فلسفه

1923

چاپ كتاب ماهیت هوش و استناد به مباحث فلسفی، ریاضی، روان شناختی و روان سنجی در حیطه‌ی هوش

1927

تأكید بر توانمندی‌های انسان به عنوان یك عامل كلی در كتاب توانایی‌های انسان

1929

توسعه‌ی اقدامات كاربردی اسپیرمن در ارتش انگلستان و انتخاب مأموران نظامی و تأكید بر ساختارسازی آزمون‌های هوش


پی‌نوشت‌ها:

1.Charles Edward Spearman
2.Factor Analysis
3.Spearmans Rank Correlation Coefficient
4.Experomental Psychology
5.Proof and Measurements of Association Between two things
6.Holzinger
7.Suggest Formularize for Real Corrolation Measurement
8.Campbell
9.The Philosophy of Mind and Logic
10.The Nature Of Intelligence
11.Department of the Army
12.The Abilities of Man
13.Creative Mind
14.Village
15.Several Different Areas of Cognitive Ability
16.Positive Manifold
17.General Intelligence Factor
18.Classic Hierarchical Model
19.Verbal Ability
20.Mathematical Reasoning
21.Spatial Visualiztion
22.Information Processing Efficiency
23.Hypotetical Constract
24.Brains Glucose Metabolic Rate
25.Arthur R.Jensen
26.Univercity Of California at Berkeley
27.Neurological Basis Intelligence
28.Speed Of Processing and Transmission
29.Nerve Pathways
30.Elementary Cognitive Tasks
31.Karl Lashleys
32.Loss of Cerrebral Tissue
33.Raymond B.Cattell
34.David Wechsler
35.Anne Anastasi
36.J.P.Guilford
37.Philip Vernon
38.Cyril Berte
39.Mental Energy
40.General Intelligence
41.Quantification
42.Raven
43.Call Vernon

منبع مقاله :
كامكاری، كامبیز/افروز، غلامعلی، (1390)، مبانی روان شناختی هوش و خلاقیت: تاریخچه، نظریه‌ها و رویكردها، تهران، مؤسسه انتشارات، چاپ دوم